حالِ مُهاجِر بودَن

حالِ مُهاجِر بودَن

حالِ مُهاجِر بودَن کانون عکس اصفهان

به بهانه نمایشگاه عکس های مهران مهاجردرموزه هنرها ی معاصر اصفهان 

ایمان شفیعا/گروه تحلیل سایت کانون عکس

گزارش تصویری:حامد قصری

در فلسفه بودا، آنچه را که می توان به مفهوم شخصیت نزدیک دانست مفهوم آتا (atta) است که در روانشناسی غربی ،خویشتن نامیده می شود، البته با این تفاوت اصلی که بر طبق مفهوم آتا، خویشتنِ ثابت و مداومی درانسان وجود ندارد و شخصیت انسان مجموعه ای از خصوصیات، جریانات و حالات گذرا و ناپایدار جدا از هم است. بهاوا (bhava) تنها عامل ثابتی است که تداوم شخصیت را نشان
می دهد و عبارت است از تداوم ضمیر آگاه در زمان و بر زمان.

هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله دقایق دیگر شکل می گیرد و به نوبه ی خود، لحظه بعدیِ هشیاری را شکل می بخشد.و  به وسیله بهاوا است که لحظات آگاهی و هشیاری به لحظات بعدی متصل می شود.

«هر دقیقه از هشیاری ما، به وسیله ی دقایق پشت سر شکل  می گیرد.»

در جهان من، هیچ جمله ای بهتر از این (مهران مهاجر) را برایم توصیف نمی کند، مردی که در مسیر تجربه ی عکاسانه اش، ساده است و بی سر و صدا، و  بدون هیچ بزرگ‌گویی  استمرار دارد.

مهاجر تجربه می کند و هر فریم از هوشیاری اش، توسط فریم های پشت سر، تجربه های گذشته و نمایشگاه های پیش از این، مرور می شود.

چند سال پیش از این، در گالری (A.j) تهران با مجموعه ای از عکس های مهران مهاجر روبه رو شدم که از آن مجموعه چند قابی هم به نمایشگاه موزه ی هنرهای معاصر اصفهان آورده بود. انگار بیش از هر کسی، خود مهاجر است که اصرار دارد تا مخاطبانش متوجه این امر شوند، که او در یک مسیر عکاسانه متصل، در حال تجربه اندوزی است؛ و در این مسیر حرکت می کند و  مدام حرکت می کند. و این بزرگترین و مهمترین درس برای هنرجویان عکاسی است، برای رفقایی که بقول دوستان شوخ طبعمان، یک سفر آنتالیا می روند و هنوز برنگشته، نمایشگاهش را می گذارند، عکاس هایی که هیچوقت به فایل و فولدرهای گذشته شان،
نمایشگاه های گذشته و عکسهای گذشته خود سری نمی زنند، و گویا با
اختتامیه ی هر نمایشگاه، همه چیز برایشان تمام می شود و می خواهند که دوباره از نو و صفری مطلق شروع کنند.

در مسیر بودن، اتفاق خوب فعالیت هنری مهران مهاجر است که بی دغدغه از گذر سال ها، بدون نگرانی آنکه (ای وای امسال نمایشگاهی نگذاشتم) کارش را
می کند، یک پرسه زن دوست داشتنی، که دغدغه ی هیچ چیز، جز کارش را  ندارد، خیالش راحت است، برای هیچ جشنواره و جایزه ی بزرگی عکاسی
نمی کند، نگران آنکه اسمش از یاد این مردم فراموشکار برود، نیست. و با شما شرط می بندم که مهاجر پشت آن شیشه های خاک گرفته و کدر، دنبال هیچ چیزی جز خودش نیست، آن خودِ هوشیارتر، آگاه تر. مهاجر دارد با آرامش یک
آتژه ی  با تجربه عکاسی می کند، و تنها دغدغه اش این است که آن چیزهایی که در عکس های من است در جهانی که شما می بینید خیلی سخت پیدا می شود.    همه ما به وضوح به این آگاهی رسیدیم که فضای عکس های مهاجر، اماکن تاریخی هستند، اما مهاجر آنقدر در این اماکن پرسه زنی کرده، آنقدر این مکان ها را زیسته که اتمسفر را عکاسی می کند و نه چیزها را. مهاجر با ساده ترین ترکیب بندی ها – حتا با یک لکه ی محو- ، با ما ارتباط برقرار می کند، چون فضا را می شناسد، چون به آگاهی از ارزش محیط رسیده، چون همه چیز، حتی میله ها و گرد و غبار را در خدمت خودش می گیرد و همانطور که دارد کار خودش را می کند، به همه ی شان می گوید، شماها باید در کادر من – در عکس های مهاجر-  به همه بگویید که اینجا کجاست.

ابژه ها در عکس های مهاجر در خدمت او هستند، می توان این گونه دید که چند عکس اول در چیدمان نمایشگاه با هم یک مجموعه از تجربیات او را می سازند – به خاطر همان اشیای نصفه نیمه شان – بعد مهاجر یک ابژه از مجموعه ی تجربی اول را در قاب های بعدش استفاده می کند، مثل نور ، بعد دوباره یک ابژه ی دیگر از آن قاب ها را در  سری بعد مثل همان شیشه ها و …

و این اتصال شگفت انگیز مهاجر از گذشته به حال، مجموعه  ای است که تداوم و مطالعه و بازبینی، آنها را ساخته و پرداخته کرده است، مقاله ای است تصویری که هیچ بخش نتیجه گیری به سبک مقالات کلاسیک ندارد، یا حتی اگر داشته باشد، ممکن است به همین زودی تبدیل شود به مقدمه ای برای ادامه ی این مسیر.

راستش را بخواهید از هر سمتی که نگاه می کنم امثال مهاجر در جامعه ما نادرند، کاش بیشتر بودند، کاش در میان  کارگردان هایمان هم  از این مهاجرها داشتیم، در بین  موسیقی دان ها، نویسنده هایمان، اصلا مردم عادیمان. به درستی که اطرافمان را که نگاه کنیم شاهد انسان هایی هستیم که دایم در حال تکرار هستند، تکرار خودشان، خاطراتشان، شکست هایشان، افتخارهایشان هزاره ی پیششان،آدم های بد کنارشان و هیچ وقت انگار نمی خواهند که از تجربه هایشان استفاده ی درست و منطقی بکنند، هیچوقت نمی خواهند از پله ی شماره ی دوی هوشیاری ، طبقه ی شماره ی دو آگاهی، و دکمه ی آسانسور شماره ی دوی تجربه شان استفاده کنند، هربار از ابتدا، از ابتدایی که نادیده گرفتن تجربیات گذشته، به آن بلاهتی غم انگیز داده شروع می کنند و باز به قول جورج سانتاینا : «آنها که نمی توانند گذشته را به یاد آورند، محکوم اند که آن را تکرار کنند»    تکرار می کنند. گویا استفاده نکردن از تجربه در بُعدی پس از
ناخودآگاه های فردی، در ناخودآگاه جمعی مردم این اجتماع هم جای گرفته و سال هااست که خردمندانمان، بر بالکن تاریخ تکیه کرده اند و این سینماتوگراف دوار را به لبخندی تلخ مشایعت می کنند. انگار در سینمایی زندانمان کرده اند و موظفیم فیلمی را بارها و بارها ببینیم.

حالِ مهاجر بودن، برای من یک تفکر زیستی است، یک نگرش به جهان پیرامون، یک ایدئولوژی در جامعه ای که از مدرسه درون  گوشهایمان فروکردند که اشتباه کردن، تجربه کردن، خود بودن در این جامعه، قیمت سنگینی دارد. و نگذاشتند خودمان باشیم، نود درصد هم نسل های همین عکاس دوست داشتنی مهران مهاجر.

عادت دارم بگذارم از افتتاحیه و روزهای شلوغ نمایشگاه بگذرد و بعد راهی نمایشگاه شوم، دلم می خواهد وقت قدم زدنم در نمایشگاه صدای پاهای خودم را بشنوم، حالا میان نمایشگاه عکس های مهاجر ایستاده ام، میان این حالی که خیلی زود می گذرد، میان این حال گذشته و مرز باریک هوشیاری که در گذر این زمان هست؛ خوشحالم، خوشحالم که یکی از همان نسلی که خیلی هایشان نه خودشان خودشان بودند و نه گذاشتند خیلی از ماها خودمان باشیم؛ اینقدر خوب و دلنشین خودش است. اینقدر خوب لحظه ی بعدی هوشیاری اش را جلوی چشمهایمان شکل می دهد. اینقدر در مسیر هنرمندانه اش حال آدم را خوب
می کند.