پرونده ای درباره رسول کمالی

پرونده ای درباره رسول کمالی

پرونده ای درباره رسول کمالی 416 416 کانون عکس اصفهان

به بهانه نمایشگاه سرد-آب ها در گالری متن امروز

گفت و گو /پریسا فهامی- دبیر بخش گفت و گوی کانون عکس اصفهان

تحلیل  این نمایشگاه/ایمان شفیعا – دبیر بخش تحلیل کانون عکس اصفهان

رسول کمالی در یک نگاه

متولد ۱۳۶۱، اصفهان

عکاس- طراح گرافیک- تصویرگر

کارشناسی ارشد ارتباط تصویری، دانشکده ی هنر دانشگاه تربیت مدرس تهران.

کارشناسی گرافیک، دانشکده انقلاب اسلامی تهران.

نمایشگاه انفرادی فتوآرت با عنوان سرد-آب ها، گالری شیرین، تهران ۱۳۹۲

نمایشگاه انفرادی فتوآرت با عنوان توامان (مجموعه اول)، گالری محسن، تهران ۱۳۹۰

نمایشگاه انفرادی فتوآرت با عنوان توامان (مجموعه دوم)، گالری متن، اصفهان ۱۳۹۰

نمایشگاه گروهی نگاهی به عکاسی معاصر ایران، گالری پردیس ملت، تهران، ۱۳۹۴

برنده ی دومین جشنواره مجازی هنرهای معاصر در گرایش عکاسی- پرسبورک / گالری ارسباران و الهه

نمایشگاه گروهی منتخبی از برگزیدگان پرسبوک اول و دوم با عنوان “بی مرز” / موزه هنرهای معاصر اصفهان ۱۳۹۰

نمایشگاه گروهی هنر معاصر با عنوان “آبگینه های سنگی به روایت امروز” / گالری متن، اصفهان ۱۳۹۰

سرد-آب ها به روایت رسول کمالی

«دیوارهای سردآبخانه‌ها، جریان رونده‌ی آب، کورسوی نور، صورتهای پنهان در روبنده‌های سیاه، نگاره‌های نمادین بازطراحی شده از گرفت و گیرهای اساطیری، اندام‌های یکسان با حرکات پی در پی، همگی عناصری هستند که در تمامی عکسهای این مجموعه به شکلی غیرتصنعی، غیرفضل فروشانه، تخیل برانگیز، اندیشه شده اما شورمند، چندلایه، مبهم و در خور تأمل به تصویر کشیده شده‌اند. تغییر و تفاوت نقشمایه‌های پس زمینه‌ی دیوار (دیوارهایی که گویی تعابیر افلاطونی می‌یابند!) از نسخه‌ی اصل خود و آشوبی که فیگورهای درگیر با اشیاء در پیش زمینه‌ی کادر ایجاد کرده‌اند، خوانشی بینامتنی را به دست می دهد.

رویکرد عکسها به “بدن” و “تاریخ” در بافتی از بازنمایی آنها به شکلی غریب، بُعدی بیناتنانگی و هم بَرانگی دارند. شیوه‌ی به‌تصویرکشیدن و به کارگرفتن ابعاد و سویه‌های گوناگون تنانگی، هویت مستور، در شبکه‌ای در‌هم‌تنیده نگاه برینی را در زبان میتولوژیکی فرهنگ ما و دوره‌های دیگر تاریخی آشکار می‌سازد. از سویی بزرگ بودن ابعاد آثار و تمایل به روایتگر دیده شدن آنها که بدون منطق مشخصی، گاه به کلی‌گویی بسنده می‌کند و گاه تا پرداختن به جزء‌ترین‌ها پیش می‌رود (ویژگی فرهنگ اسطوره‌ها) نقالی و پرده خوانی ایرانی را به ذهن می‌آورد و از سویی دیگر نگاه هجوآلودی که از ترسی مستمر در آثار وجود دارد، یادآور گروتسک‌های قرون میانه اروپا است. “گروتسک” برگرفته از واژه‌ی “گروتوپ” در زبان لاتین خود به معنای “سرداب” است.»

ترسِ مستمر

«نگاهِ هجو آلودی که از ترسی مستمر در آثار وجود دارد.»

این جمله ی چند کلمه ای از بیانیه خودِ رسول کمالی دولت آبادی برای کارهایش،کلمه ای داشت که شاید اگر بگویم سال هاست که بر روی آن می اندیشم اغراق نکرده ام.

 ترس …

همان ترسی که بوده و هست، همان میراث کهنه ی همیشگی.

همان چیزی که در پنج ساله ی ابتدایی زندگی توسط دو دستگاه ضبط بزرگ در جان آدمی ضبط می شود.

اریک بِرن  (۱۰ می۱۹۱۰ –  ۱۵ ژوئیه ۱۹۷۰) روانپزشک آمریکایی کانادایی، معتقد بود  که پنج سال ابتدایی زندگی هر انسان تاثیرگذارترین نقطه ی زندگی اوست. همان دَمی که کلام را بخوبی نمی شناسد، دورانی که او هیچ توانایی در پنهان کردن احساساتش در دنیای جدید ندارد و هر آنچه را که احساس می کند به نمایش می گذارد و ضبط می کند، آنهم در فوران های احساسی اش. در آن سال ها دو ارگان تاثیرگذار روان آدمی یعنی (والد و کودک) بیشترین شکل گیری و مهمترین ضبط های خود را دارند. ارگان (کودک) در هر شخص احساسات درونی اش را نسبت به پیرامونش ضبط می کند، کودک پاسخ یا
عکس العمل انسان کوچک نسبت به آن چیزهایی است که می بیند و می شنود. و ارگان (والد)، شامل انبوه بسیار عظیمی از سوابق رویدادهای خارجی در مغز است که بدون سوال و حتا با زور تقریبا در پنج ساله ی اول زندگی فرد دریافت می شود. والد شامل همه ی دستورات است، همه ی بایدها و نبایدهایی که در گوشمان خوانده اند. اینکه باید از چه چیزهایی ترسید؟ اینکه باید چه وقت ترسید ؟  اینکه باید تا کِی ترسید ؟ این ارگان ها به همان اندازه که ضبط کننده های خوبی هستند، پخش کننده های خوبی هم هستند، و کافی است محرکی کوچک در بزرگسالیمان ما را به دام فریادهای نباید و نباید و نباید والدمان بیندازد، محرکی که دوباره همه ی آن حس های ضبط شده را جان ببخشد و پخش کند.

بعد آدمی بزرگ می شود و این ترس ها می مانند، بزرگ می شوند؛ بزرگ و بزرگتر.  آنقدر بزرگ می شوند که از نسلی به نسل بعد منتقل می شوند، آنقدر بزرگ می شوند که سرریز می کنند در حرف هامان، در دست دادن هایمان، در ابراز وجودمان؛ در سوتفاهم هایمان، در قضاوت هایمان، و تا هستیم آن والد بر سر کودکمان داد می زند که باید ترسید.

در اینکه در پنج سال ابتدایی زندگی بیشترین ارتباطمان را با والدینمان یا جایگزین های والدینمان داریم شکی نیست؛ در اینکه بخش قابل توجهی از این ترس ها میراث کهنه ی خانواده مان است شکی نیست، و در اینکه «خانواده بجز بلند گوی نظامی که نمی تواند به تو اجازه ی نافرمانی بدهد چیزی نیست »هم؛ شکی نیست.

چند روز پیش با یکی از رفقای مدرس در هنرستان هنرهای زیبا و از نقاشان پرکار و جسور این روزهای اصفهان گپ می زدم، از هیجان ها و طغیان های نسل جدید می گفت، از اینکه قوه ی قهریه ای که در دوران ما جزء واجبات تدریس بود و این روزها به هیچ وجه جواب نمی دهد. ته حرفهایمان گفتم، خوبند دیگر … ماها خیلی ترسیدیم، ماها را خیلی ترساندند و ما آنقدر ترسیدیم که یک جاهایی مجبور شدیم برای ترس های پوشالیمان دلیل قانع کننده ای هم بتراشیم.

 این نسل نمی ترسند، درست مثل آدم های توی قاب های رسول، نمی ترسند، انگار یک جای کار آن والدِ غرغرویی که همیشه قصه هایش پر از ترس بود را پشت دری زندان کرده اند و می خواهند از نو شروع کنند. We don’t need no education و  we don’t need no thought control  گویان، مدرسه – بخوانید سردآبه – را در اختیار گرفته اند.

قبول دارم، هنوز بر دیوارهای سردابه نقش و نگار والد را می بینیم، هنوز اِلِمان های ترساننده و پرشکوه و جبروتش هست، والدی که مُصِر است تا بترساندمان؛ و گویا ترساندن را تنها راه برقراری ارتباط با کودکِ رنجورِ روان می داند. اما دیگر آخر کار است، دیوارها را ببینید، دیوارها تَرَک برداشته اند. والد طرد شده است. کودک می خواهد دست بالغش را بگیرد و از نو خود را بسازد.

دوزاده فریم آثار فوتومونتاژ رسول کمالی با عنوان سرد – آب ها، مسیر تازه ای در ترس نگاری های رایج  در میان هنرمندان است، اینجاست که آدم های شهرِ رسول، بلند شده اند، دارند کاری می کنند، آدمهای اثر دیگر مجسمه های محکوم نیستند، فقط نظاره گر نیستند، دارند کاری می کنند حتا با چشم های بسته ، حتی اگر قفس ، حتی اگر طناب ، حتی اگر سرها در آب؛داریم میاییم بیرون از این همه ترس که در گوشمان خوانده بودند.

رسول کمالی در گفت و گو با سایت کانون عکس اصفهان:

هیچ کس نظر واقعی اش را  نمی گوید

****در رزومه ای که ارائه کرده اید ؛با یک  هنرمند عکاس، گرافیست و تصویرگر روبه رو هستیم، این ترتیب براساس چه معیارهایی شکل گرفته است؟

این سه وجه  به نوعی سه وجه جدایی ناپذیر از فعالیت حرفه ای  ام است ، شاید بیشتر به عنوان یک طراح گرافیک شناخته شده باشم  و کمتر عکاس . و  به این دلیل اولویت عکاس در اینجا انتخاب شده که در قالب عکس و مجموعه عکس آثارم  را  ارائه دادم  و این وجه کاری من به خاطر این نمایشگاه پررنگ تر است ، ولی در کارهای گرافیکی وجه تصویر سازی و گرافیک. در عکس ها هم   من وجه گرافیک و تصویر سازی .اما  در کارهای تصویر سازی آن دو وجه دیگرهم  دیده می شود.

***جایگاه مفهوم و تکنیک در کارهایتان به چه شکلی  است و تفکر شما  بیشتر روی کدام بخش متمرکز شده است؟

تکنیک هیچ موقع برای من اولویت نداشته است ، از طرفی مفهوم سیاست خطی هم .

  به دنبال این نیستم که یک محتوا ( تعریفی که شاید  خیلی از طراحان و یا هنرمندان به این مسئله
می پردازند) یک مفهوم فرم را بر اساس نظریه فرمانس برای من شکل بدهد یا اینکه من براساس فرم بخواهم یک محتوا را القا کنم. اینها دو چیزجدایی ناپذیربودند که  پروسه ن کار و  استمرارِ پرداختن به تصویر به وجودآمدند ،برای همین است که در آثار من لایه های معنا می بنید که شاید مخاطب  را به یک مفهوم اصیل یگانه سوق ندهد.

**** از پروسه ای که طی می کنید تا آثارتان  را به مرحله ارائه در نمایشگاه ها برسانید ؛بگویید؟

پروسه ریاضت ، من براساس یک دغدغه روحی کارهایم را آغاز  می کنم و بعد در طی پروسه از رنجی که برای کار کردن می کشم اغنا می شوم. احساس می کنم این چیزی است که من دوستش دارم و قسمتی از خودم است که به تصویر در آمده است و الان می توانم آن را ارائه بدهم .

***با توجه به تسلطی که در نرم افزارهای ویرایش عکس دارید چه نظری درباره  فتوشاپ یا برنامه هایی از این دست دارید؟

زمانی  پروسه ی عکس از هنگام  عکاسی تا زمانی که کار بر روی دیوار می آمد یک پروسه طاقت فرسا بود (که در آتلیه های ظهور عکس داخل تاریک خانه ها شکل می گرفت) بنابراین تکنیک می شد این که چطور شما به کارهایت نور بدهی،  چه شکلی عکس را با چه دیافراگم و سرعت شاتری بگیری ،
این ها از نظر تکنیکی عکاس حرفه ای را از عکاس آماتور جدا می کرد .

 امروزه نرم افزار همه این کارها را انجام می دهد، البته منظورم صرفا نرم افزار های ویرایشی نیست. حتی نرم افزار هایی که قابلیت های سخت افزار دوربین را فراهم میکند . یعنی شما این امکان را دارید که در عکاسی نور و رنگ را کنترل کنید . در قدیم این کارها به صورت آنالوگ در یک تاریکخانه انجام
می شد و مشکلات عکس در زمان عکاسی ممکن بود  با نوردهی بیشتر یا کمتر در سیستم آنالوگ انجام شود (که سخت تر هم بوده است ) امروزه همه این ها نرم افزاری انجام می شود  و این قابلیت را ایجاد کرده است که شما کارهای سخت تری را با تلاش کمتری انجام بدهید ، پس چرا از آن ها  استفاده نشود؟  اگر ما بگوییم عکاسی خواستگاهش در جریان مدرنیته به وجود آمده  است  این دور از ذهن نیست که ما با نگاه سنتی سراغ مدیا برویم و  چه اشکالی دارد که ما بگذاریم جریان تکنولوژی با عکاسی پیش برود تا ساحت های جدید ، شرایط و جریان جدید پیش روی عکاسی باز شود .

نکته ای را میخواهم بگویم که شاید در سوال های شما نباشد وآن  این است که عکاسی در امروز
فی الواقع تکنیک نیست و عکاسی جهان بینی و هستی شناسی است . خیلی از عکاس ها دوست ندارند بگویند چه دوربینی دارند و یا در چه نرم افزاری ویرایش می کنند؟ عکاس ها می خواهند جهانی که پیش روی آنها هست را آن گونه ای که می بینند یا کشف کرده اند پیش روی مخاطبان شان قرار دهند و این مستلزم این است که دوربین وابزار را قوی کنید که آن هم هر چقدر روی ابزارت مهارت داشته باشید بهتر می توانید اندیشه ات را انتقال بدهید اما پیش از اینکه بخواهی ابزارت را ارتقا بدهی باید خودت را ، دیدت را ،نگاهت را ، جهان بینی ات را کامل کنید و این جز با مطالعه و تامل و تعمق به نظر من مولف به وجود نمی آید .

 پیشنهادم این است که شاید خواندن یک شعر یا یک داستان بتواند عکست را بهتر کند،  نگاه به
نظریه ها و زاویه های دیدی که آدم های مختلف مثل عکاس ها، عرفا، حکما و فلاسفه به مسایل
پیرامون شان ، به امور پیش روی شان داشتند شاید دریچه های جدیدی را برای یک عکاس بازگو کند . و  حتی  یک عکس میتواند یک تبیین بصری باشد.

***فکر می کنید ابزار و تکنیک چقدر می تواند به شما کمک کند  تا  احساس هایی را  که دارید به آثارتان  منتقل کنید؟

ابزار و تکنیک آن قدر اهمیت دارد که من بتوانم اندیشه و نگاهم را  سامان بخشی کنم . اگر قرار باشد ندانستن ابزار و تکنیک برای من تعویق صورت بخشی را ایجاد کند ، پس باید مشکل تکنیکی را رفع کنم .

****نقش مطالعه را در هنر عکاسی تا چه اندازه موثر می دانید؟

خیلی زیاد ؛تصور ما این است که یک دوربین عکاسی یک جریان کاهشی و پیرایشی را از فضای
بی کران پیرامونش انتخاب می کند و خیلی فرق دارد با یک فیلم. حتی در جریان مستند نگاری ، وقتی دارید یک سری فریم پشت سر هم می گیرید باور کنید همه آن فریم ها را حذف می کنید و یک فریم انتخاب می کنید  و آن فریم طبیعتا اهمیت زیادی دارد، کما اینکه عکاسی آن  معنای شمایلی اش که قرار است چیزی را که وجود دارد به نمایش بگذارد؛ نیست . اتفاقا قرار است که جریان عکاسی در دنیای معاصر روند افزایشی داشته باشد یعنی چیزی را به جهان بیفزاید نه اینکه قسمتی از جهان را کوچک کند .

****قدری هم درباره مجموعه عکس و جایگاه آن در هنر معاصر بگویید؟

عکس ها به تنهایی شاید آن ارزش هدفمند را نتوانند دنبال کنند ، یک  مجموعه طبیعتا وقتی مجموعه می شود و کنار هم گذاشته می شود  ارزش مضاعف پیدا می کند و این به این خاطر است که در کنار هم دیگر یک جریان بینامتنی   ایجاد می کنند . در عین حال نگاهم را دریک  مجموعه عکس بهتر
می توانم نشان بدهم . شما اگر یک تک عکس ببینید شاید منظور از سوژه ای که تصور می کنید x باشد، اما در مجموعه وقتی این عکس را نگاه می کنید می بینید x نیست . عکاس جور دیگری به شما نگاه کرده  است که در مجموعه نمود پیدا می کند که در تک عکس نمود پیدا نمی کند . برا ی همین مجموعه ها هدفمند تر احساس می شوند. مجموعه عکس کار سختی است. به خاطر اینکه شما در هر لحظه ای می توانید تعداد زیادی عکس تولید کنید با همان جریان فشار دادن دکمه شاتر. اما وقتی که اینها را در کنار هم می گذارید با اینکه در یک زمان خلق شدند می بینید خیلی تفاوت دارند . حالا وقتی که از داخل آنها را  انتخاب می کنید که به نظرم کار سختی است. دارید پا در  یک جریان ، یک وجه یک روند می کشانید و محدودش می کنید . مقاله ای دارم با عنوان عکاسی خواستگاه دنیای مدرن و فوتومنتاژ خواستگاه دنیای معاصر ، در این  مقاله اشاره به این موضوع دارم  که در جریان مدرنیسم ،همه چیز را با فلسفه تحلیلی یا تحلیلی تکه تکه کرده ایم همان مسئله کلی را که از زمان عصر خرد ورزی تا جریانات مدرنیسم زیر میز تشریح برده ایم و تحلیلیش کرده ایم تا با مغزمان بشناسیم . دنیای معاصر دیگر به دنبال تکه تکه کردن نیست اتفاقا می خواهد تکه ها را به هم وصل کند . عکاسی هم همین جریان را دارد، یک روزی با عکاسی جهان را تکه تکه کردیم ، کادر کادرش کردیم ، بریدیم اش و امروز با فوتومنتاز همه این تکه تکه ها را در یک فضای جدید و عرصه جدید کنار هم قرار میدهیم و یک جهان دیگری را می سازیم که فی الواقع ساختارهای عکاسی به معنای کلاسیک را به هم می ریزد و اینجاست که به نظر جریان هنر میاید رو و تکنیک به زیر می رود.

***برویم سراغ سوالاتی از نمایشگاه حال حاضر  شما با عنوان سرد-آب ها؛ آیا این پروژه برایتان
راضی کننده بود؟

در زمان خودش بله ، این مجموعه قدیمی است . تقریبا زمانی که نمایشگاه «توامان» را در گالری محسن برگزار کردم اواخر سال هشتاد و نه یا اوایل سال نود بود .که  این مجموعه آماده بود و در  زمان خودش احساس می کردم  که کار متفاوتی انجام داده ام و خیلی ها بعد تر به من گفتند که ای کاش این آثار  در زمان خودش به نمایش در می آمد . اگر چه همان سه سال قبل که در گالری شیرین به نمایش گذاشته شد  نقد های زیادی  روی آن نوشته شد.

***زمانی که روی این پروژه گذاشتید؛ از ایده تا اجرا چقدر بود؟

طراحی این کارها را در یک پروسه دیگری انجام دادم نه برای اینکه به این ایده فکر کنم ( و فیگورم را براساس تصویر سازی انتخاب کنم  یا تصویر سازی را براساس فیگورم، انتخاب کنم)  « هنری کارتیه برسون» می گوید:« عکاس حرفه ای اول عکس می گیرد  و بعد فکر می کند ، یک عکاس آماتور اول فکر می کند و  بعد عکس می گیرد .» من بدون فکر فیگور هایم را عکاسی کردم بعد از داخل آن ها با وسواس برخی را  انتخاب کردم . این ها همه در یک روند کانتینیوس (پشت سر هم ) عکاسی شدند . آدمی که جلوی دوربینم  روی پشت بام در نور اآفتاب حرکت هایی بدوی و ابتدایی انجام می دهد ،
می چرخد و دستش را تکان می دهد؛  حدود هزار فریم گرفته شد و از داخل آنها  انتخاب نمودم تا اینکه  این حس پز مانند را نداشته باشد .

 بعد از این پروسه تصویرسازی هایی انجام و قرار شد کنار هم قرار بگیرند  و براساس نیاز ابژه ها جدا عکاسی شدند . ممکن است یک فریم یک هفته یا دوهفته طول کشیده تا به سرانجام برسد ، ممکن هم هست یک فریم در دو روز جمع شده نهایت امر چیزی که شما می بینید حاصل فریم های زیادی است که کنار هم سامان دهی شدند و در یک جایی شاید یک فریم توقف کرده تا دوباره باز طراحی بشود  و  دوباره ابژه ای عکاسی بشود  حتی  ابژه ای تعویض بشود  فیگوری عوض بشود تا آن میل به  رضایت که می خواستم را بدست بیاورم.

***چه بازخوردهایی از مخاطب داشتید ؟

بازخورد ها همه تفکر برانگیز بود،کارها را  می دیدند و و درگیر کارها می شدند منتها هیچ کدام به یک جواب منطقی استدلالی نمی رسیدند و اتفاقا هدف من همین بود . یعنی فلسفه ی من در  این کارها همین بوده و سردرگمی سوژه ی من هست و ما در  یک دنیایی زندگی می کنیم که هزاران ارکو تایپ ذهنی در  ذهن ما  وجود دارد ، در این گذار خردورزی به معنای تکنیک و معنای عرفانی اش تا عقل جزیی که داریم به سمت آن حرکت می کنیم . برای همین زندگی ما یک ملغمه ای شده است که هویت مشخصی ندارد . سرداب برای ما معنای مثبت داشته و  از طرف گذشته شاید به خاطر اینکه در ایران باستان جریان پاوو، میتراییسم،  در زرتشت گذر انسان از روی آب به آن پاکی و تهذیب می رسد یا نطفه سوشیانس بر روی آب که در روز موعود ظهور می کند مظهر فوتوریسم مذهبی قداست دارد. خوب چه می شود که اینجا آب با همان معانی در جریان است،  مرداب وجود ندارد ولی آنقدر خوشایند و دلچسب نیست؟ در فلسفه غرب هم که نگاه کنیم می بینم سرداب ها یک معنای دیگر داشتند ،  اگزوتیک و جایی برای تفتیش عقاید بودند که انسان های به ظاهر مجنون که به تفسیر قرون وسطی جن در وجود شان رفته بود و باید با سختی ها و شکنجه هایی که می شدند آن عقلانیت مورد نظر شکنجه گر ها را پیدا می کردند . ما نقش شیر ، خورشید ، درخت زندگی و شیردال تخت جمشید را داریم،  نقش گاو را داریم که نماد برکت و تمدن را درمفاهیم سمبلیکش دارد  . اما این ها دیگر آن  وجه موصولی از نگاه افلاطون یا جاودانه را ندارند بلکه دچار برزخی از شهر شدند ، ماهی ها اینجا موهای همدیگر را می خورند یا شیری که گوزن آهویی به آن  برخورد کرده و این مفهوم شکار برگرفته شده از شیر و آهویی است که در تخت جمشید و ایران باستان است و  اینجا مفهوم برکت یا طالع سعد را نداشته باشد . اینها دست مایه های من شدند تا آن برزخی که شاید درون زیست انسان امروز هست را القا کنم.

***در کنار اسطوره ها وارد مقوله ی تنانگی شدید ، با توجه به فضای فرهنگی شهر مشکلی برای ارائه ی آثارتان نداشتید؟

نه؛ هیچ موقع دچار مشکل نشدم ، هیچ کس هم به من نگفت . از این کارها و کارهای دیگرم یک مستند نیم ساعت یا چهل دقیقه ای تهیه شد و از شبکه چهارسیما هم پخش شد. فکر می کنم پیش از اینکه دیگران ما را سانسور کنند ما خودمان را سانسور می کنیم . چون اینجا هیچ برداشت جنسی از موضوع ام نداشته ام . در این آثار انسان ، یک انسان فاقد جنسیت است. یک مرد می تواند باشد یا یک زن و از مبحثی دیگر این انسان آستانه  سنی است که به تفسر «مون» سفرش برا ی شناخت را آغاز می کند . در کتاب انسان و سمبل های اش سن پانزده تا هفده سالگی زمانی است که انسان شروع به سفر خود
می کند . شناختش، اینجاست که قوام پیدا می کند.

***اشاره هایی   درباره  عکس هایتان داشتید از قبیل غیر فضل فروشانه، غیر تصنعی، تخیل برانگیز…، مخاطبین شما تا چه حد با این تعاریف همراه بودند؟

این را باید از مخاطبین بپرسید ما در جامعه ای زندگی می کنیم که هیچ کس نظر واقعی اش را
نمی گوید و متاسفانه جزو مهارت های ارتباطی ما شناخته می شود، ما چون در یک نظام نشانه ای متنوع قرار داریم چندساحتی  هستیم. نظام های زبانی متفاوت زبان از نوع شناختی اشرا  اگر در نظر بگیریم به خاطر اینکه ممکن است دچار خسران شویم و  هیچ موقع  نظر واقعی مان را ایراد نمی کنیم و این باعث می شود که من نتوانم یک آمار دقیق به شما ارائه بدهم. منتها تصورم بر این بوده است یا شاید تلاش من بر این بوده که این کار فخر فروشانه نباشد. من اینجا سعی کردم کارهایی که انجام می دهم و حتی
آدم ها تصنعی نباشند یا بیشتر به اکت اآدم ها توجه کنیم تا اندامشان ، بیشتر به فضا توجه کنیم تا اینکه بخواهیم به جسمیت دقت کنیم.

***چه انگیزه ای  باعث شد که به سمت تاریخ و اسطوره ها بروید؟

انگیزه ای که باعث شد به سمت تاریخ و اسطوره ها بروم شاید یک جریان روحی ، شاید گرفتاری ما میان همین جریان ها  باشد. ما در یک تاریخی زندگی می کنیم که برایمان  خیلی چیز ها سوال است و درگذشته به دنبال آن هستیم . چه شد که لان اینجا هستیم ؟ چه شد که ما الان اینگونه  هستیم ؟ و چرا ؟  زمانی که به ذهنمان رجوع می کنیم اصولا نمی توانیم خودمان را از ذهن یک انسان شرقی جدا کنیم . همانطور که در ذهن یک انسان غربی نمی توانیم جدا کنیم . امروزه به تفسیر نشانه شناس های معاصر دهه هفتاد و هشتاد مثل کتاب اسطوره های امروز رولان بارت؛ سوپرمن ، بتمن ، فراری یک اسطوره هستند . جریان زیستی و تاثیری که تاریخ روی ژن ما گذاشته باعث شده که همیشه نسبت به هر پدیده حالت تدافعی داشته باشیم. چون نمی دانیم که این پدیده خیر یا شر است؟ همان چیزی که قبلا هم گفتم که هیچ موقع چهره واقعی خودمان را  نشان نمی دهیم . در مسائل ارتباطی ما بیشتر از اینکه شناخت کارکرد داشته باشد رفتار و کنش معنا دارد و نسبت به هر پدیده جدیدی گارد گرفته ایم. برای همین اسطوره ها برای کسی که در یک جامعه پر از نگاه و فضای سنتی زندگی می کند و دنبال یک خودشناسی و اصل شناسی هاست  یک مساله جدایی ناپذیراست.

***قدری هم از برنامه های آینده خودتان بگویید؟

سه ، چهار مجموعه جدید دارم که در دو سه سال اخیر کار شده و آخرین  آن  را خودم هم خیلی دوست دارم و احساس می کنم که قوام خوبی پیدا کرده و حتی پیشنهاد دادم به گالری که این مجموعه را به نمایش بگذارد  ولی خوب تصمیم گرفتند این مجموعه به نمایش گذاشته شود  و بعد مجموعه آخرم . اسم آن  هم من علق هست (از خون بسته شده ) البته روی نون اش یک ضربدر خورده و شده معلق . حالا هم فعلا کار نمی کنم تا یک مدتی (چون حدودا یک ماه است که آن مجموعه ام تمام شده است)و معمولا چون برای هر کاری خودم را تخلیه می کنم باید دوباره پر بشوم تا انگیزه ای برای کار کردن پیش بیاید . چیزی که همیشه  من را به سمت تولید اثر هنری کشانده است  نمیدانم چرا رنج بوده است؟انگار  یک مصیبتی باید برای من به وجود آمده باشد  تا بروم کار کنم.

***پیشنهاد شما برای عکاسان کانون عکس اصفهان چیست؟

فکر کنم بیشترین چیزی که ما داریم و از آن لطمه می بینیم فقدان مطالعه است، پیشنهاد من این است که مطالعه کنندالبته نه  فقط روی سخت افزار  و نرم افزار. جهان خودشان را بزرگ کنند . با مطالعه جهان من بزرگ می شود و هرچقدر بیشتر می خوانم وجوه دیگری از این تصویر کشف می شود، برای من
فی الواقع دنیا با مطالعه منبسط می شود و وقتی یک جهان منبسط داشته باشید، بهتر می توانید از داخلش انتخاب کنید.

باتشکر از اینکه وقت خودتان را به این گفت و گو اختصاص دادید.