اثر انگشت خاطره روی گلدان

اثر انگشت خاطره روی گلدان

اثر انگشت خاطره روی گلدان کانون عکس اصفهان

لیلا زمانی نیا/گروه تحریریه سایت کانون عکس انجمن سینمای جوانان اصفهان: لنز‌ها دروازه‌های شیشه‌ای کوچک ورود به دنیاهای جادو و خیال‌اند، وقتی‌که نور را عبور می‌دهند کسی هنوز نمی‌داند که شیشه‌های جادویی دارند چه داستانی را خلق می‌کنند و تا ابد درگیر ثبت چه تأثیری هستند. در داستان گلدان و نخ‌ها مادربزرگ ظاهراً هست اما واقعاً نیست، نه دوراست و نه نزدیک، کجاست؟ شاید درست در لحظه وسط دور و نزدیک ایستاده است، در مرز نامرئی خیال و واقعیت. در این روایت تماما مستند از این مجموعه عکس مهرداد افسری چیزهایی لمس می‌شود که دوست نداریم بفهمیم، اول بااحتیاط شروع می‌کنیم به نگاه کردن، وقتی‌که به عمق لایه‌های عکس می‌رسیم، درست به‌جای اثرانگشت دست‌های لرزان که می‌رسیم چیزی در درونمان می‌لرزد و دل تنگ می‌شویم برای لحظه نبود بعد از خودمان و مادربزرگ، که شاید آخرین بار به گل‌ها گفته آرام همین‌جا بمانید تا من بروم وبرگردم. عکس‌ها آرام و بی‌صدا ذهن را درجایی درون کادر‌ها گیرمی اندازد و تمام لحظه‌ها و خاطرات را با‌‌ همان نخ گل‌ها یکی‌یکی هی بهم گره می‌زند، جایی که سرنخ‌های نامریی لحظه‌های بودن و نبودن زندگی در کادری ساده بهم گره‌خورده‌اند. در داستان گلدان و خاطره‌ها یا خاطره گلدان‌ها حضور بی‌حضور قهرمان اصلی در تمام کادر‌ها لمس می‌شود و به این ترتیب فضای حاکم بر کل کادر‌ها خاطره آلود سوم شخصی غایب است. گلدان‌ها نقش آلبوم خاطرات عکاس را بازی می‌کنند که در لحظاتی که آن‌ها را ورق می‌زنیم؛ شاید کمی مکث کنیم، کمی به گوشه‌ای خیره شویم، کمی در خاطرات قدم بزنیم و کمی نفس عمیق و پرافسوس بکشیم و یا شاید چشم‌های ترمان را با دست‌پاک کنیم و یا کمی آب بخوریم تا بغض گلویمان خورده شود و یا شاید به خود بگوییم که مادربزرگ رفته است و جای هیچ اعتراضی نیست و حالا فقط گلدان‌های آلوده به نبض گرم انگشتانش مانده‌اند. عکاس آشنا به گلدان و مادربزرگ وقتی رسید که مادربزرگ در خواب بود، پنجره‌های بزرگ پرنور ساکت مانده بود‌ند، خاطره‌ها درحیاط سرگردان شدند وگل‌ها از نخ‌هایشان حلق‌آویز شده بودند، فضای حضور‌ها خالی بود و تمام حرف‌ها وناگفته‌ها تا ابد ناتمام ماندند، سپس نشانه‌ها رشد کردند و خاطرات از گلدان‌ها سبز شدند و به درون لنز سیاه دوربین‌ها نفوذکردند و بعد در کادر‌ها جمع شدندو در قاب‌ها حبس شدند و از دیوار‌ها آویزان شدند و عکس ژست‌های ناخودآگاه گل و نخ ثبت شدند توی چشم ذهنمان. بعضی جا‌ها عکس را نمی‌فهمم، حتی تا شب هم پای عکس‌ها با ایستم بازهم نمی‌فهمم، اصلا شاید گیر افتادن در اتفاق یک عکس خیلی هم بد نباشد، جایی که همه اتفاق‌ها در فضای گلدان‌ها افتاده است وکسی داستانی را آنجا جاگذاشته که از جنس نگفتن است با معناهایی زیاد از جنس بی‌قراری و………..

[vc_gallery type=”image_grid” images=”351311,351312,351313,351314,351315,351316″ column_number=”4″ grayscale=”no” hover_icon=”magnifier” images_space=”gallery_with_space”]