مصاحبه با رسول معرک نژاد

مصاحبه با رسول معرک نژاد

مصاحبه با رسول معرک نژاد کانون عکس اصفهان

 بگذارید با سؤالی نامتعارف شروع کنم، به جای این که تولد و بیوگرافی تان را بخواهم، می پرسم: تولدتان را چگونه می بینید.

تیرماه ۱۳۴۷ خورشیدی در اصفهان به دنیا آمدم. به نظرم هر کس با دوره ای که به دنیا می آید عجین می شود و اگر زیاد به گزاف نگفته باشم اتفاقات هنری، سیاسی و اجتماعی بخشی از وجود و روان او می شود که بروزشان در آینده فرد بسیار مشخص و واضح خودشان را نشان خواهند داد. همان گونه که اسم افراد بر شخصیت آن ها تأثیر گذار خواهد بود.

سال ۱۳۴۷ (۱۹۶۸م) در ایران آرامگاه فردوسی گشایش یافت، صمد بهرنگی درگذشت، مجموعه شعر «از دوستت دارم» یداله رویایی چاپ شد، مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ملی تأسیس شد، تئاتر «شهر قصه» اثر بیژن مفید در دانشگاه شیراز به نمایش درآمد، شب شعر نیما یوشیج ۱۷ اسفند ماه از طرف کانون نویسندگان ایران در دانشکده هنرهای زیبا برگزار شد. در آمریکا مارتین لوترکینک و رابرت کندی به قتل رسیدند. نیکسون ریاست جمهور شد. جان اشتاین یک دنیا را وداع گفت، برگمان فیلم «شرم» را ساخت…

و روند زندگی تان

در سه سالگی پدرم را از دست دادم، در ده سالگی ام انقلاب شد و جامعه نسل ما را یکدفعه از دوران کودکی به دوران نامعلوم بزرگسالی کشاند که در ادامه انقلاب، جنگ و پس از آن سربازی و دانشگاه و همین طور سال های بزرگسالی‌مان از ده سالگی بروز یافت. خوبی این جهش آن بود که مرا و نسل مرا با مطالعه آشنا کرد هر چند در ابتدا کتاب ها مذهبی ـ عقیدتی و به نوعی ایدئولوژیک بودند اما جهانی بر روی ما گشوده شد که کتاب بود. یادم هست در دوران اول و دوم راهنمایی بیش از نیمی از کتاب های آیت‌الله‌مطهری را می بایست می خواندیم اگر چه مفاهیم بسیاری از آن ها را درک نمی کردیم اما خوانده بودیم.

سال ها گذشت، نسل من یا خود در جبهه بود یا اثرات جنگ تا کنار او آمده بود.

و چگونه به نقاشی و شعر روی آوردید

دیپلم معماری ام را که گرفتم مستقیم به سربازی رفتم و پس از آن یک راست به دانشگاه آزاد رشته ام نقاشی، نمی‌دانم چرا نقاشی! شاید تاثیر همان شرایط زمانی است که اشاره کردم! برعکس آن که بسیاری از هنرمندان و ادیبان و مخترعان به کودکی و کنجکاوی هایشان اشاره می کنند اما من تا آغاز دانشگاه دست به قلم نبرده بودم اما می نوشتم و چیزهایی می گفتم که فکر می کردم شعر است و بعدها همه را دور ریختم البته همان نوشته ها و همان خط خطی ها و بازی با واژه ها راهگشای نوشتن و شعر شدند در کارشناسی نقاشی و همچنین دوره کارشناسی ارشد نقاشی را با رتبه اول گذراندم.

و مطالعه تان در زمینه های مختلفی است

از آن جایی که معتقدم هنرمند می بایست در حد امکان با هنرهای دیگر آشنا باشد و از علوم دیگر آگاهی لازم را دارا باشد، مدتی به موسیقی ایرانی پرداختم و دوره‌ی کارگردانی، فیلم سازی و عکاسی را در سینمای جوان گذراندم البته عکاسی و مجسمه سازی در دانشگاه جزو دروس مان بود. با مطالعه اندکی با جامعه شناسی هنر، انسان شناسی هنر، فلسفه هنر و نشانه ـ معنا شناسی هنر آشنا شدم که بیشتر از همه نشانه-معناشناسی مرا جذب کرد. در آثارم با اسطوره ها مواجه اید، پایان نامه دوره کارشناسی ارشد من با موضوع «بیان تصویری اسطوره در نقاشی معاصر ایران» بود که مطالعه آن به طور جدی از سال ۱۳۷۸ شروع شد اگر چه به صورت تفننی به روان شناسی و روانکاوی آرکی تایپ و ناخودآگاهی در هنر پرداخته بودم چون آثارم به سمت و سوی اسطوره سوق یافت و پایان نامه ام نیز مربوط به اسطوره بود بنابراین اسطوره بخشی از تفکر و اندیشه ام شد. در پایان نامه ام و اندیشه محدود آن زمان بیشتر به عناصر شمایلی و تصاویر مطابق با اسطوره ها و تعابیر منفرد آن ها توجه داشتم اما اکنون آن نگاه اندکی از پرسش های مرا پاسخگوست که درصدد یافتن پاسخی گویاتر هستم که آن را در نشانه ـ معناشناسی یافتم.

و اسطوره هایی که از آن ها در آثارتان استفاده کرده اید ….

اسطوره هایی که از آن ها بهره گرفتم بستگی به آن دارد که چه بیان و تفکری را مدنظر دارم. در شعرها به صورتی و در نقاشی و ویدیوآرت ها به گونه ای دیگر به کار می برم. برای نمونه اسطوره «آدم و حوا» را در شعر وقتی پدر سیب ها را درون حوض می ریزد به صورت پدر و مادر می یابید و در کلیت شعر اشاره به هبوط است و میوه ممنوعه در آن سیب است.

اما همین مفهوم در ویدیوآرت به گونه ای دیگر می باشد. برای نمونه در ویدیوی خلقت، آدم در پلانی که به دست آدم و خداوند تابلوی میکلانژ (در کلیسای سیستین) اشاره می شود و دستی واقعی جایگزین دست آدم می شود مشاهده می کنید که در آن انتهای ویدیوآرت حوا و آدم را به صورت چهره  امروزین می بینید که به عشق و فنا می رسند.

و یا در ویدیوآرت «transfer» در چرخش و حرکت دوربین به صورت سیصد و شصت درجه در چند دور «مرد» وارد کادر می‌شود که نمادی از آدم است و در ادامه در همه چرخش ها زن هایی متعدد را داریم که اشاره به درون مرد و آن چه یونگ در آنیما می آورد و همچنین نمودی از خود حوا را داریم که در انتهای ویدیو همگی یا بهتر بگویم هر دو از کادر خارج می شوند که گویی هبوط می کنند و به نوعی رانده می شوند.

یا پرداختی به جزئیات به ویژه دست ها، این بخش از بدن که تماس و رابطه میان تفکر، ذهن و شی ء و ماده است که در خود آفرینش گری و خلقت را بازتاب می دهد.

اما جنبه های روان شناسانه که پیدا می کنند در شعر خورشید نه ماه دست ها با اضطراب روزنامه را ورق می زنند و در ویدیوآرت «پس از ساخت» دست های زنانه ای دوخت و دوز می کنند و جهان را به هم پیوند می زنند و در انتهای همان ویدیو دست ها هسته آلبالوها را جدا می کنند که به قول قدیمی ها آلبالو را اخته می کنند و برای همزات پنداری در ویدیو از زاویه ای برای تصویر برداری استفاده کرده ام که مخاطب (بیننده) احساس کند دست های خودش هستند که عملی را انجام می دهند و ابزار تصویربرداری دوربین موبایل است، شیئی که در نزد همه و همه جا هست.

اسطوره های آثارتان نمود بیشتر و بهتر است بگویم واضح تری دارند.

البته در آثار نقاشی و ویدیوآرت های ابتدایی جنبه نمادین بسیار غلیظ تر و آشکارتر بود و در آثار بعدی با آن که این جنبه نمادین و اسطوره ای وجود دارد اما در لایه های پنهان تر، تفکر و تأمل بیشتری را می طلبد به نوعی ابهام و ایهام را در آثار متأخر بیشتر نمود داده ام.

و «زن» عنصر کلیدی است برای ورود به فهم آثارتان

«زن» در آثار من نمود بیشتری دارد. زن اساطیری، زن خالق، پری گونه و هر نوع که تفسیر کنید که اگر روان کاوانه به آثار نگاه کنیم بازتابی است از زندگی خالق آثار. اگر خودم را در زیر تیغ نقد روان کاوان قرار دهم از آن جا که در سه سالگی پدرم را از دست داده ام و هیچ گونه تصویر و تصوری از او ندارم و از جهتی در جمع زنانه مادر، خاله و مادر بزرگ، بزرگ شدم و به حالتی که کمتر ارتباط اجتماعی مردانه ای داشته ام و برایم هر کدام از آن زنان فرشته های زندگی من بوده اند بنابراین ناخواسته و بیشتر آگاهانه به آثارم راه پیدا کرده اند.

اکثر هنرجویان و دوستانی که کمتر با شما آشنایی دارند شما را فردی مغرور می خوانند.

جنبه غرور و به اصطلاح از خود راضی بودن، خوب هنرمند تا به کار خودش نسبت به دیگری برتری ندهد؛ اثری خلق نمی‌کند به عبارتی چون دیگر آن چه را او می خواهد خلق نمی کنند او خلق می کند و این آفرینش به او غرور می دهد که به گونه ای پیش برنده است. نظیر افسردگی که در اکثر هنرمندان هست ( افسردگی خلاق) با افسردگی مردم عام متفاوت است، در یک فرد عام افسردگی جنبه منفی و بیماری دارد در صورتی که در هنرمند افسردگی خلاق را داریم. از نگاهی دیگر زندگی هنرمند نوعی (Paradoxical) دارای تضاد و تناقض است یعنی در زندگی شخصی اش به گونه ای است که بر فرض مثال برای یافتن یک واژه یا یک فرم و رنگ، درگیری ذهنی بسیاری دارد که تا جایی پیش می‌رود که گاه به خودش هم توجه ندارد و فکر نمی کند چه رسد به دیگران اما در نهایت که به نتیجه می رسد و به ویژه در هنگام نمایشگاه ها و یا انتشار کتاب، مردم با روی دیگر هنرمند که سرشار از سرزندگی و نشاط است رو به رو می شوند که یک نوع نتیجه تلاش و آن همه درگیری ذهنی است. برای همین زندگی کردن و حتی دوستی با یک هنرمند کار سخت و مشکلی است. سعی کرده ام از چند چیز دوری کنم یکی غرور بی جا، فخر فروشی، شاید سال ها قبل این ها در من ارضا شده باشند سال های دبیرستان در آن دوران من در رشته ورزشی کشتی در حد خودم فعال بودم و مقام هایی هم کسب کردم و به احتمال قوی آن تشویق ها و این که ورزشگاه یکپارچه مرا تشویق می کرد و از طرفی ورزش کشتی یک فروتنی در من به وجود آورد که همیشه فروتنی داشته باشم آن خودنمایی ها مرا ارضا کرد. زیرا ورزش کشتی فقط زورآزمایی نیست در خودش یک مسلک است. در مقابل اعمال و رفتاری هست که بر آن ها پافشاری می کنم: و آن مطالعه خودم، ترغیب دیگران به مطالعه و کار و کار. اگر هنرجویان سخت گیری های مرا می‌بینند اگر به آن چه می گویم انجام دهند البته اگر جد برای آموختن آمده باشند نتیجه و شادی اش را در نهایت خواهند دید. من این گونه فکر می کنم که دانشجوی من باید از من فراتر برود زیرا امکانات بیشتر و رسانه های پرمحتواتری در اختیار دارد و من نیز از پیشرفت او خوشحال خواهم شد و البته در کار باید جدی بود؛ و اگر همکارم و دوستیم مقامی به دست آورد و موفقیتی کسب کند چرا من هم در شادی او شریک نشوم اگر او موفق است در موقعیت و سرنوشت من هم دخیل است اما کمی برداشت ها نارواست؛ از طرفی یاد گرفتم توقعی از هیچ کسی نداشته باشم و اگر کاری از دستم برای کمک به کسی برمی آید انجام دهم و این خودش در این جامعه شک برانگیز است. محبت زیاد شک می آورد .

حافظ می گوید: سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش  …

اما این سختی در هنر برای من شیرین است.

در نظر دارم که برخی طراحی های تان را که در سایت تان هم هست به گونه ای اساطیر را مشخص کرده اند.

اگر بازگردیم به اسطوره ها، اسطوره ها در کار هنرمند در دو بخش یا دو گونه بروز می‌یابند، اسطوره های کلی که بازتابی از یک قومیت، یک ملیت است و همگانی است و بخشی که به فردیت هنرمند باز می گردد و خلق می کند، اگر چه مضمون و مفهوم یکسان است اما در نوع بروز متفاوت است. نظیر طراحی هایی که در دوره ای از کارهایم هستند در آن ها، حیوانات اساطیری، گیاه و زایش و تولد در یک تابلو دیده می شوند که هم برخی از تصاویر و در کلیت روایت و ترکیب بندی، اسطوره ای مشخص هستند.

شعر یا نقاشی، کدام را ابتدا شروع کردید و تأثیرشان بر ویدیوآرتهای تان …

من با شعر و مطالعه اشعار کلاسیک و با نوشتن متن های موزون شروع کردم و متذکر شوم که متن بودنند و نه شعر؛ و سپس با نقاشی. و نقاشی از سال ۱۳۶۸ جدی شد و شعر از سال ۱۳۷۵ که در کنار آن ها موسیقی و سینما که در نهایت همگی آن ها در ویدیوآرت ها بروز یافت.

از استادان تان هم در نقاشی و شعر بگویید 

استادان من که بی نهایت به آن ها مدیون هستم، خانم ها سارا ایروانی، پرستوفروهر، صغرا زارع. آقایان حسن عقیلی، مرتضی نعمت اللهی، حسین ماهر، همایون سلیمی، مهدی حسینی، ابراهیم جعفری، حسینعلی ذابحی، فرشید ملکی، نوربختیار و  حدادیان و …

و به گونه ای در دوره ای که من و دوستان من در رشته نقاشی وارد شدیم موجی از استادان طراز اول بودند که بر بسیاری از ما تأثیر گذار بودند که اکنون که نگاه می کنم می بینم بیش از نیمی از آن ها جزو نقاشان و هنرمندان معاصر هستند و هر کدام بخشی از تاریخ نقاشی و هنر معاصر بودند که تجربه های خودشان را به ما منتقل کردند- به آن جبنه که برخی موافق یا مخالف آنها باشند کاری ندارم – از جهتی گروهی که همکلاس بودیم نیز جمع یکدست، پر تلاش و جویای حقیقت بود و حتماً اگر آن جمع دوستان نبود اکنون هیچ کدام ما هم مشخص نمی شد. دوستان بسیار نازنینی که بسیار به من آموختند.

و در شعر من بیشتر از هم دوره های خود همچون حمیدرضا وطن خواه، ابراهیم اسماعیلی، سیامک جهانبخش، حیدرعلی برهانی آموختم که به نوعی طرز تفکر یکسانی در اشعار ما وجود داشت دوستانی که کتاب منتشر کردند حمیدرضا وطن خواه با کتاب: یکی از کلاغ ها کم شد، سیامک جهانبخش با کتاب بر پنج سیم موازی، گنجشک ها و ابراهیم اسماعیلی غزل مغزل همگی بیشتر گرایش به قالب غزل دارند و در شعر سپید کتاب من با نام دست در موهای آینه. همگی ما در طرز تفکر و بینش و اندیشه یکسان عمل کردیم و به نوعی موجی از نگاه جدیدی را در شعر دنبال می کردیم که در حد خودش تأثیر گذار بود.

در مقاله ای هنرمند امروز را چند بعدی خوانده‌اید

امروزه، مکتب هنری به طور خاص وجود ندارد و از آن جایی که تا حدود زیادی هنر و آفرینش های هنری اتفاق در سبک هستند و شخصی اند و از طرفی هنرهای امروزی در بسیاری موارد در هم ادغام شده اند و در عین سادگی شان دارای مفاهیم گسترده و پیچیده ای هستند بنابراین هنرمند باید با بیان اندیشه اش و نظام فکری اش مخاطب را به اثر نزدیک تر کند. با آن که مخاطب برداشت خود را از اثر خواهد داشت اما بیان گفتاری یا نوشتاری خود هنرمند نیز برای مخاطب راهگشای مسیری برای درک تفکر هنرمند خواهد بود.

البته منظور این نیست که هنرمند اثرش را توضیح، تفسیر و شرح دهد، بلکه نحوه تفکرش از هنر و هنرمند و اثر هنری را بیان کند و مخاطب را به حال خود بگذارد تا بتواند برداشت خودش را از اثر داشته باشد. بدین منظور اگر هنرمند دست به قلم و یا سخن ور نیز باشد و از جهتی با گونه های مختلف هنری از قبیل ادبیات، نقاشی، سینما آشنا باشد، از حالت تک بعدی خارج شده است زیرا دیگر بیان هنری، چند رسانه ای شده است. بنابراین هنرمند نیز تا حد امکان می بایست همانند حکیم در فرهنگ قدیم ایران عمل کند و دانش گسترده تری نسبت به هنر داشته باشد تا این که تک بعدی و محصور در حصار یک هنر باشد.

و در نهایت

این‌که هنوز راه بسیار است.

منبع:http://moareknejad.com